سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدیر پارسی بلاگ

نوشته های پراکنده مدیر سایت

بوی مهر...

بنام خدا
هوای بوی پائیز می دهد...
این حال وهوا، هرساله برای من حس عجیبی دارد.
مهر، اول مهر، فصل درس، بوی کیف مدرسه، برگهای پیاده رو
خصوصاً بعد از باران های پائیزی...
بوی کتابهای نو، جلدکردن دفتر و بعد، تند تند نوشتن اسم بر گوشه جلد آنها.
"...داداشی جون، اسم منو روی جلد کتابم می نویسی ؟ خوش خط باشه ها..."
کت و شلوار قدیمی و اتوکشیده و تر وتمیز معلمان...
خوش و بش های کودکانه... شیطنت های قدیمی، شلیک خنده های انرژی زای کودکانه
"بچه ها به کلاس جدید خوش آمدید، امیدوارم که ...  "...
"آقا اجازه، میشه ما بشینیم ردیف اول؟ "... "بشین جانم..."
"آقا اجازه، ما اول نشستیم رو این نیمکت، حالا این مجید، جامونو گرفته..."
"مجید کاظمی!... تو هنوز هم دست از این کارات بر نداشته ای؟"
"... آقا اجازه، آخه ما پارسال اینجا بودیم آقا..."

این روزها دسته دسته کودکان رو می بینیم که مثل دسته های کبوتر صبح زود، با عجله دارن کیف به دوش راهی مدرسه می شوند...
دختربچه های کوچولو که مانتوی نوشون، یه جورائی هنوز آب بندی نشده و انگار دارن توش قل می خورن...
و پسر بچه های اول ابتدائی که تا سر پیچ کوچه، نگاهشون از در خونه، از چشمان پر مهر مادرشون، جدا نمیشه...در آخرین لحظه : مامان، خوراکیت یادت نره...
...
مهر ماه دانش است. پربرکت ترین سرمایه بشر. همه ما دانش آموزیم. چه بخواهیم و چه نه. لحظه لحظه عمر ما حرکت است و پیشرفت، گیرم که کسی تند ترو دیگری کندتر.
چه خوب است که به لای های عمیق علم نفوذ کنیم، آنجا که دیگر نه خبری از سلول و گلبول هست و نه خبری از ماده و مولکول. بریم پائین و پائین.
خوبِ خوب بریم پائین تا برسیم به...
راستی! برسیم به کجا؟ به چی؟ به کی ؟
....
بلندگوی کامپیوترم مشغول خواندن است، آقای افتخاری - تازه به تازه ... :

کسی که گفت به گل نسبتی روی تورا                  فزود قدر گل و کاست آبروی تو را
گرَم بیائی و پرسی، چه بردی اندر خاک؟              زخاک نعره برآرم که : آرزوی تو را

به یاد مولانا می افتم :

روزها گر رفت، گو  رو، باک نیست...      تو بمان، ای آنکه چون تو پاک نیست

یا تو

 

نیشابور...

بنام خدا
اول از همه عید عزیز مبعث را به همه شما عزیزانم تبریک عرض می کنم.
روز یگانه ای که خداوند بر بشر منت نهاد و فیض بیکران خود را از مجرای حقیقت محمدیه بر ما خاکیان فرو ریخت.

جای همه شما عزیزان خالی، چند روزی مسافرتی داشتم به نیشابور و مشهد.
جشنواره سالانه مجمع محبین اهل بیت (علیهم السلام)، موسسه ای فرهنگی که حدود هفت هشت سال سابقه کار در استانهای مختلف کشور دارد و هر سال، اعضای آن در اردوگاه شهید رجائی نیشابور دور هم جمع می شوند.
 من هم اولین بار و به عنوان میهمان برای سخنرانی در جمع دانشجوئی مجمع دعوت شدم.
دعوت کننده، مسئول واحد دانشجوئی، جناب صادق افراسیابی عزیز، یکی از وبلاگ نویسان خوب ما (مدیر وبلاگ عصر ارتباطات) بودند.
ایشان یکی از فعالان عرصه روزنامه نگاری، ارتباطات و نویسندگی هستند و شکر خدا درفعالیتهای فرهنگی کوشا، جدی و موفق بوده اند و مقالات و پژوهشهای زیادی هم در زمینه ارتباطات دارند.
جمع خوب و با صفائی داشتیم و موضوع سخنرانی بنده هم ارتباطات از نگاهی دیگر، بود.
موضوعی هم در اردوگاه مطرح شد که بسیار برای من تاثرانگیز بود.یکی از خانمهای فعال مجمع محبین شهرستان صفاشهر(خانم سیده فاطمه حسینی)، چند روز قبل از اردو در طی یک تصادف دلخراش به رحمت خدا رفته بود.
 نمایشگاهی که بقول دوستانش، عمدتاً حاصل تلاش دستهای او بود، در کنار اردوگاه، و بدون حضور او حال وهوای بسیار عجیبی داشت. نمایشگاهی که گوشه گوشه آن رنگ صفا و خلوص و نور ولایت و محبت اهل بیت موج می زد، و گوئی که روح پرکشیده او، در جای جای آن حضور داشت. روحش شاد.

بنده، قبل از اتمام اردو به مشهد مقدس عزیمت کردم. جای همه شما خالی، شب عید مبعث در محضر مولای هشتم، به حضرتشان تبریک عرض کردیم و خدای را به پاس نعمت رسالت، شکرگزاری نمودیم.

اما در مورد سایت، یک معذرت خواهی دارم بابت مشکلاتی که در یک دو هفته اخیر داشتیم. تغییراتی در بخش سخت افزار سیستم دادیم و شکر خدا سرعت خدمات به نحو محسوسی افزایش یافته است.

خبر دیگر اینکه ، بنابر تقاضای بعضی خبرگزاریها و مطبوعات،  از این به بعد وبلاگهای روز و نوشته های برگزیده، برای رسانه های زیر نیز ارسال می گردد:

خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)
روزنامه آسیا
روزنامه جام جم
روزنامه شرق
ماهنامه دختران
هفته نامه سروش

منتظر نوشته های مفید، زیبا و سازنده همه شما هستیم.


نهر رجب...

بنام حق
خدای جل وعلا را شاکریم که ما را مفتخر کرد به ولایت اهل بیت.
نعمتی که همه نعمتهای بزرگ دنیا در برابرش ناچیز می نماید.
و هم او را شاکریم که به ما خاکیان ظلمانی، رجب، شعبان و رمضان را هدیه کرد.
سه دوره زمانی بزرگ که، انگار داری در اقیانوسی از نور غوطه می خوری.
چه بشناسیم و چه نشناسیم، چه بفهمیم و چه نفهمیم، چه قدر بدانیم و چه ندانیم...
سفره، سفره رحمت است، انتها ندارد، شرط و شروط ندارد. همه بهره مند می شوند...
سفره کریم است دیگر... سفره کریم... کریم...  کریم...
با کریمان کارها دشوار نیست...

و اینک، در مبارک ماهِ رجب، بر سر سفره استغفار و رحمت نشسته ایم...
ایام البیض را پیش رو داریم، منِ رو سیاه که توفیق اعتکاف ندارم،
اما مطمئنم، مطمئن ِ مطمئن، که دعاهای شما پاکان آسمانی شامل حالم خواهد شد.
 
امید که روزی همه با هم در جوار خانه خدا معتکف شویم، که خدای خوب ما به پیامبر بزرگش حضرت ابراهیم و فرزندش (بابا بزرگ سیدا) دستور داد : خانه ام را تطهیر کن برای طواف کنندگان، عاکفین و رکوع و سجده کنندگان.

از همه عزیزان تقاضا دارم برای گشایش در ظهور حضرت صاحب و رفع مشکلات دینی و دنیایی کشور و همه مردم خوبمان خصوصاً جوانان عزیز دعا کنند.

یا علی مدد


بدرود خاتمی

سلام
تصمیم گرفتم از خاتمی بنویسم.
وقت خداحافظیه...
سید، رفت با همه خاطراتش...
با همه پستی و بلندیها و ناملایمات...
اگر بخواهیم منصف باشیم، باید بگوییم که :
خیلی سید حرص و جوش خورد
خیلی اذیت شد
دلش میخواست خیلی کارها بکنه، که نتونست...
اما کارهای بزرگی هم  بود که تونست انجام بده...
به گمان من مهمترینش، نهادینه کردن گفتمان انتقادی با کل حاکمیت بود.
عرصه ای که قبلاً خط قرمزهاش زیادی جلو آمده بود، در حالی که هیچ لزومی نداشت.
یواش یواش دیگه منشی و آبدارچی فلان اداره هم داشت خرده فرمایشات خودشو می بست به اسلام و ولایت و ... چه برسد به وزیر و وکیل.
خط قرمزها را سید برد به جایگاه اصلیش، یعنی :
قانون اساسی و منافع ملی، حول محور رهبری.

سید شخصیتی فرهنگی و آکادمیک بود که جون میداد برای سخنرانی و کنفرانس دادن در این دانشگاه و اون همایش، و انصافاً زبان تعامل بین المللیش خوب بود.
از بد حادثه گیر اجرا و زمامداری افتاد و راست راستی که حالا راحت شد.
نظریه گفتگوی تمدنها هرچند در دنیای قدرت مدار امروز، خیالبافی بیش نبود، اما حداقل در ظاهر و تبلیغات، مقداری بساط نظریه جنگ تمدنها را بهم ریخت.

سید با تعقل، صبر و بردباری، نشان داد که مانند بعضی از نزدیکان و اطرافیانش، به راحتی جو گیر نمی شود و انصافاً اگر فقط کمی ماجراجو، جاه طلب و بی تدبیر بود، به اندک زمانی مملکت به هم می ریخت.
خدائیش، گروههای فراطی هم تو اذیت کردن سید، کم نگذاشتند. که به نظر من تلخترینش، حادثه کوی دانشگاه بود.

سید گهگاه هم یکی به نعل یکی به میخ میزد. تو دانشگاه از دولت ملی مصدق تجلیل می کرد و حرفهای دمکراتیک و ... می گفت که همه براش کف و سوت می کشیدند و تو سخنرانی برای پاسداران می گفت که ما افتخار میکنیم در حکومت ولایت زندگی می کنیم... خب، چه می دونیم شاید از اقتضائات اجتناب ناپذیر ریاست جمهوریه...

سید، خودش، دوست داشتنی بود و هست و خواهد ماند...

سید، خسته نباشی. گلایه هم ازت زیاد داریم، همه جوره، اما این دم رفتن :

گفتگو آئین درویشی نبود               ور نه با تو ماجراها داشتیم

یا علی مدد


حضرت مادر ...

بنام خدا
امروز روز شادی و امسال سال گل
نیکوست حال ما، که نکو باد حال گل

تو سیب باغ بالائی، تو زهرائی تو زهرائی...

اندک اندک، به ایام ولادت حضرت مادر نزدیک می شویم...
اسطوره ای که بر بلندای تاریخ، نام آسمانی اش، یگانه است...
محبوبه خالق و مخلوق...
او که خدایش برگزیده و مهبط نبوت و ولایتش قرار داده...
او که محور اهل بیت است در حدیث کساء که چون از ذات احدیت پرسیده شد اینان کیستند در زیر کسای یمانی، که بارالاها، تو آسمانها و زمین را به محبّت و ولایت ایشان آفریدی، خدای تعالی فرمود : هُم فاطمهُ و اَبوها و بَعلها و بَنوها، اینان فاطمه، پدرش و شوهر و دو فرزندش اند.
او که خدا به دادن هدیه ای چنین، به پیامبرش و حبیبش مباهات می کند، آنگاه که می فرماید : انا اعطیناک الکوثر : ما به تو خیر فراوان عطا کردیم...
....
....

مادر! مادر! ما مفتخران به خیمه نشینی اهل بیت، که درود بیکران خدا بر ایشان باد، به سراغ همه انوار الهی این بارگاه عرشی می رویم، و از همه مدد میگیریم، اما... اما...
وقتی به سراغ مادر می رویم، تمنائی دیگر داریم...
مادر کانون محبت است، مادر سرّالسّرّ عشق است... مادر....
مادر! مادر! حداقل انتظار ما، دست محبتی است که بر سرمان بکشی...
نظری مادرانه، عنایتی مادرانه، محبتی مادرانه...
ما گمگشتگان دیار حیرتیم، ما با خود و خدای خدای خود بسی بیگانه ایم...
مادر! دست ما بگیر و ما را خود برسان، آنجا که خود دانی...


دل بجز مهر رخ آن دلستان دارد؟ کجا دارد؟
دیده جز شوق لقایش بی امان دارد؟ کجا دارد؟

این زمین دردانه ها در سینه میدارد، و لیکن
گوهری چون او درون خود نهان دارد؟ کجا دارد؟

ترجمان کوثرست و هدیه حق بر پیمبر
از خدایش هیچکس این ارمغان دارد؟ کجا دارد؟

یا حضرت مادر مددی

--------------------------------------------------------------------

و اما خبر جدید ما :

وبلاگ‏ها اذان می گویند…

از این به بعد، وبلاگ‏های فارسی و نیز همه سایت‏های اینترنتی می‏توانند از «سرویس اذان‏گوی اینترنتی» که اولین بار توسط پارسی بلاگ عرضه شده، به صورت رایگان استفاده کنند.

در این سیستم، که هم اینک بر روی قالب‏های سرویس پارسی‏بلاگ نصب شده است، اوقات شرعی هر روز در صفحه وبلاگ قابل دسترسی خواهد بود. خوانندگان وبلاگ‏ها می‏توانند شهر محل اقامت خود و زمان پخش اذان توسط برنامه اذان‏گو را انتخاب کنند و از آن پس، هنگامی که صفحه وبلاگ در کامپیوتر کاربر باز باشد، فقره ابتدای اذان پخش خواهد شد.

نکته لازم به ذکر آن است که یک وبلاگ، پس از تنظیم، می‏تواند در هر شهری، به افق همان‏جا اذان بگوید. به عبارت دیگر، مدیر وبلاگ، فقط عبارت کد اذان‏گو را در قالب خود قرار می‏دهد و خوانندگان آن، در هر جای ایران که باشند، تنظیمات خاص خود را برای پخش اذان خواهند داشت.

این سیستم به گونه‏ای طراحی شده که در وبلاگ‏های خارج از سرویس پارسی‏بلاگ و حتی در سایت‏های مستقل اینترنتی، قابل استفاده است. برای فعّال‏سازی سیستم اذان‏گو، کافیست در هر جای وبلاگ و یا وب سایت که مایل باشید، کد زیر را قرار دهید.

 

<!-- اوقات شرعی -->

<iframe src="http://AzanTimes.ParsiBlog.com/Times.aspx?CityID=26&Bcolor=#F8FFF0&Mcolor=darkgreen&Tcolor=red&Acolor=blue" frameborder=0 width=100% height=17px scrolling=no></iframe>

<!-- اوقات شرعی -->

 


گذر...

بنام خدا
سلام بر همه عزیزانم در پارسی بلاگ
امیدوارم که همه خوب و خوش و خرم باشید.

تابستانست و فصل تعطیلی و گرما. معمولاً جوانان هم سن و سال من(!) اوقات فراغت بیشتری دارند و فرصتهایی طلایی برای رشد و تعالی علمی، فکری و اجتماعی به وجود آمده است.(این که خیلی کلیشه ای شد...)

خب بگذریم...، که گذر، خوب چیزیه آقا! خوب! خوب! هم ورزش است،هم تفریح ، هم آدم در حین گذر، احیاناً دیدی به مناظر اینطرف و آنطرف می زند...

بگذریم...، که گذر، خوب چیزیه آقا! خوب! خوب! هم ممکنه آدم تو راه گذر، یه دوستی، رفیقی، همولایتی، همکلاسی چیزی رو ببینه و وایسه یه کم اختلاط.

بگذریم...، که گذر، خوب چیزیه آقا! خوب! خوب! گذر، به بدن آدم یادآوری می کنه که ساکن نیست. تمام وجودش با سرعت نور (که همان زمان باشه)، در حال حرکته...

بگذریم...، که گذر، خوب چیزیه آقا! خوب! خوب! گذر، قدیما به بعضی کوچه های خاص هم می گفته اند : گذر لوطی ممد، گذر هفت قلعه، گذر میراب و ...

بگذریم...، که گذر، خوب چیزیه آقا! خوب! خوب! گذر، لازمه جدائی ناپذیر زندگیست. گذر قانون زندگیست، همانگونه که آشنائی، تصادف زیبای زندگی...

بگذریم...، که گذر، خوب چیزیه آقا! خوب! خوب! بعضیا به گذرنامه، می گن گذر... گذرنامه هم چیز خوبیه، مجوز عبور از یک بدنه به دیگری... مجوز بدن است، اما دل...، نه.

و بالاخره بگذریم...، که گذر، خوب چیزیه آقا! خوب! خوب! گذر... همیشه اش هم البته خوبِ خوب نیست... بعضی وقتها تلخ میشه...، وقتی که پای دل...، پای دل وسط باشه...

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...
 


عشق یعنی...

چهره‌ها با اشک زیبا می‌شود
عشق با تصویر معنا می‌شود

عشق یعنی دل سپردن در الست
از می وصل الهی مست مست

عشق یعنی ذکر ناموس خدا
یا علی گفتن به زیر دست و پا

عشق یعنی جلوه صبر خدا
شرم ایوب نبی از مرتضی

عشق یعنی صبر در هنگام خشم
عشق یعنی جای سیلی روی چشم

عشق بر دلها شهامت می‌دهد
عشق بر غمها حلاوت می‌دهد

عشق بر دلداده فرمان می‌دهد
عاشق جان داده را جان می‌دهد

عشق باعث شد که دل سامان گرفت
پشت درب خانه زهرا جان گرفت

عشق یعنی صحبت بی ‌واهمه
عشق یعنی انقلاب فاطمه

عشق یعنی عشق ناب فاطمه
بیت‌الاحزان خراب فاطمه

عشق یعنی صحبت بی ‌واهمه
حیدر دربند پیش فاطمه

آنکه خود مرد دلیر جنگ بود
دستگیر فرقه ای صد رنگ بود

عشق یعنی غسل زیر پیرهن
دست بیرون کردن از زیر کفن

عشق یعنی عاشقی در تار و پود
گردش دستاس با دست کبود

عشق یعنی گریه های حیدری
دختری دنبال نعش مادری

عشق یعنی قلب چون آیینه‌ای
جای میخ در به روی سینه‌ای

عشق یعنی انتظار منتظر
سینه‌ای مجروح از مسمار در

عشق یعنی طاعت جان آفرین
رد خون سینه بر روی زمین

فاطمه یا فاطمه یا فاطمه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه